Web Analytics Made Easy - Statcounter

منزل جدید محمدحسین تا خانه پدری‌اش فاصله چندانی ندارد. حالا او در حیاط امامزاده علی‌اکبر(علیه‌السلام) چیذر آرمیده است. همانجایی که سال‌ها توفیق خادمی‌اش را داشت و اینک خود زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان شده است. ۰۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۳ رسانه ها خواندنی نظرات

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، منزل جدید محمدحسین تا خانه پدری‌اش فاصله چندانی ندارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حالا او در حیاط امامزاده علی‌اکبر(علیه‌السلام) چیذر آرمیده است. همانجایی که سال‌ها توفیق خادمی‌اش را داشت و اینک خود زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان شده است. پس از زیارت امام زاده و مزار شهید که هنوز گلهایش تازه‌اند، به منزل شهید حدادیان می‌رویم و پای سخنان والدینش می‌نشینیم.

مادر جلیل‌القدر و پدر بزرگوار شهید در طول گفت‌وگو بارها ابراز می‌دارند که ما از شهادت «محمدحسین» خوشحالیم! آنها مفتخرند که محمدحسین در آماج شبهات و افکار و نحله‌های انحرافی، صراط مستقیم ایمان و ولایتمداری و سعادتمندی را انتخاب کرد و در این مسیر نورانی تا شهادت پیش رفت.
تدارک برای آشوب
پدر شهید می‌گوید آشوبگران از حدود 20 روز تا یک ماه قبل از غائله آن شب، اتوبوس و ون آورده بودند که در آنها سنگ‌، بلوک‌های خرد شده، چوب، میله فلزی، قمه و... وجود داشت. افرادی که جلوی منزل سرکرده دراویش بودند، علنا در روز روشن چوب و زنجیر دستشان بود و خود را محافظ آن فرد می‌دانستند. هرکسی جرئت نمی‌کرد از آن کوچه رد شود.
ما خوشحالیم. برنده این ماجرا ما هستیم. ما امتحانمان را پس دادیم. حالا نوبت قوه قضائیه و مسئولان است که با ریشه یابی و ریشه‌کنی اینگونه مشکلات امتحانشان را پس دهند و دل حضرت آقا شاد شود با اقدام و عمل.
گفت‌وگوی قریب به دوساعته خانواده این شهید پر است از بیان ناگفته‌ها. سلوک و سیره محمدحسین مضامین و دقایق شگفتی در خود داشت.
شهادت؛ بزرگ‌ترین آرزویش
گفت‌وگو را با پدر بزرگوار شهید آغاز می‌کنم. آقای فرهاد حدادیان می‌گوید که شهادت بزرگ‌ترین آرزوی محمدحسین بود و اینکه در خدمت ولی فقیه زمانش باشد. از شهادت او خیلی خوشحالیم. محمدحسین پرسنل حقوق‌بگیر هیچ سازمانی نبود اما برای انجام تکلیف در میدان حاضر شد. از لحظه‌ای که شهید شده کارهایش را اصلا ما انجام نمی‌دهیم. کار دارد خدایی پیش می‌رود. عنایت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است.
او ادامه می‌‎دهد: وصیت نامه‌اش در گوشی همراهش بود. آن را دو سال قبل و روز تولدش نوشته بود. درست چند روز مانده به اعزامش به سوریه. درباره پدر و مادر فقط یک خط نوشته بود که اگر اذیتتان کردم ببخشید. در ادامه به حضرت صدیقه طاهره(سلام‌الله علیها) متوسل شده و درباره ولایت فقیه و رهبر معظم انقلاب توصیه کرده.
وقتی پدر شهید ‌اشاره می‌کند که محمدحسین شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام‌الله علیها) به شهادت رسید، مادرش وارد گفت‌وگو می‌شود و می‌افزاید که هنگام سحر! وقتی که حتی نماز واجب به گردنش نبود.
پدر ادامه می‌دهد که فرزند نازنینش، بچه صادقی بود و مطیع امر رهبر و مادر. خطی هم که می‌گرفت، از رهبر معظم انقلاب بود. سخنرانی ایشان را گوش می‌کرد و همان راهی را که ایشان می‌فرمودند ادامه می‌داد.
پدر شهید می‌گوید اگر مادرش چیزی می‌‎گفت، دست بر سینه‌اش می‌گذاشت و می‌گفت: چشم.
شبی که می‌خواست به خیابان گلستان هفتم پاسداران برود، مادرش گفت؛ آنها اسلحه و چاقو دارند اما آن هنگام استثنائا تنها دست را بر سینه گذاشت بدون اینکه چشم بگوید! سپس ابتدا به هیئت رفت، بعد به آن معرکه. مادر شهید هم درباره این اقدام محمدحسین ابراز می‌دارد که او می‌خواست هم از ولی فقیه اطاعت کند، هم حرمت مرا نگه دارد و دلم را نشکند. مادر شهید اضافه می‌کند کسی «محمد حسین» را ژولیده ندیده بود. همیشه شیک و آراسته بود. بسیار مؤدب بود و حریم نگه دار و دغدغه‌اش فقط ولایت بود.
چهره‌ای خونین که صورت مادر را هم آغشته کرد
مادر کمی هم از نحوه شهادتش می‌گوید که او را به میان خودشان کشانده بودند. هرکس با هرچه داشت... میله در چشمش فرو کرده بودند. صورتش سوراخ سوراخ بود و خون تازه از آن می‌آمد. وقتی صورتم را روی صورتش گذاشتم، صورت من هم آغشته به خون شد. روضه حضرت علی اکبر(علیه‌السلام) در قلب تهران به تصویر کشیده شد. پدر می‌گوید حتی جمجمه‌اش را از پشت سر شکسته بودند.
دوست دارم با صورت خون آلود اربابم حسین(علیه‌السلام) را زیارت کنم
می‌گفت دوست دارم با صورت خون آلود شهید شوم و این‌گونه اربابم را زیارت کنم که چه لذتی دارد. همینطور که مادر شهید می‌گوید، واقعا هم محمدحسین به آرزویش رسید چراکه دراویش داعشی جای جای صورتش را با تفنگ ساچمه‌ای هدف قرار داده بودند. محمدحسین با صورت دلخواهش به زیارت سرور و سالار شهیدان رفت. السلام علیک یا ابا عبدالله... «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.» «آری، اگر می‌خواهی که حزب‌الله را بشناسی اینچنین بشناس: او اهل ولایت است، عاشق امام حسین(علیه‌السلام) است و از مرگ نمی‌هراسد. سلام بر حزب‌الله»
اخلاص؛
رمز موفقیت محمدحسین
مادر می‌گوید؛ خدا گواه است که یک ذره احساس سوز دل نمی‌کنم. خودم تعجب می‌کنم چرا محمد حسین جان؟ عنایت خودت است؟ مادری حضرت زهرا(سلام الله علیها) است که من این فرزند را به مادر عالم(سلام الله علیها) سپردم. به اصلش سپرده شد. همان اصل هم دارد هدایت می‌کند.
محمدحسین می‌گفت؛ شهادت خیلی زیباست و نصیب هرکسی نمی‌شود. توفیق می‌خواهد اما من شهادتی را می‌خواهم که موج آفرین است و حرکت سازی می‌کند. محمدحسین به شهادتی که دوست داشت رسید.
اینکه محمد حسین به این نحوه به شهادت می‌رسد را به دلیل اخلاص او می‌داند و ابراز می‌دارد که هر عمل انسان اگر مهر اخلاص خورد، باقی است. «محمد حسین» پرتلاش اما بی‌ادعا بود.
ولایت فقیه خط قرمز رفاقت‌ها
مادر درباره اخلاق اجتماعی شهیدش می‌گوید که محمدحسین دستگیری زیادی از افراد نیازمند داشت و برای انجام کارهای خیر ما را هم به مشارکت دعوت می‌کرد. او فعال اجتماعی بود و مشکل و مسئله‌ای پیش می‌آمد، در خط مقدم بود. در همه دوستی‌هایش خط قرمزی به نام ولایت داشت. صمیمانه‌ترین دوستش هم اگر معاندانه با ولایت فقیه زاویه پیدا می‌کرد، رفاقتش با او تمام بود. ولایت فقیه مهم‌ترین خط قرمز زندگی محمدحسین بود و فدای ولایت مطلقه فقیه شد.
حضرت زهرا(سلام الله علیها)
مرا می‌خرد
در همین حال بارها تلفن پدر شهید زنگ می‌خورد و او با آرامش به درخواست رسانه‌های مختلف برای حضور در بیت شهید پاسخ مثبت می‌دهد. دوست محمدحسین هم تماس می‌گیرد و پدر شهید پس از صحبت مختصری با وی، گوشی را به من می‌دهد تا قضیه‌ای را روایت کند: یک شب اتفاقی به «محمد حسین» گفتم، تو را کسی نگاه هم می‌کند که بخواهد بخرد؟! پاسخ داد که من دنبال نگاه کسی نیستم. من را حضرت زهرا(سلام الله علیها) می‌خرد. وقتی در معراج شهدا پیکر مطهرش را آوردند، یاد این جمله‌اش افتادم. حضرت زهرا(سلام الله علیها) او را خرید. با مهربانی تذکر می‌داد و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. هرچه از او بگویم کم گفتم.
پدر شهید ماجرایی را به مادر شهید یادآوری می‌کند تا آن را روایت کند. مادر شهید می‌گوید: محمدحسین معتقد بود رفتاری که با دراویش داعشی در جلوی زندان اوین شد، متناسب نبود، آنان خواسته‌های دیگری را مطرح و غائله دیگری برپا می‌کنند که همین هم شد.
از مادر شهید می‌خواهم درباره اعزام شهید به سوریه بگوید. می‌گوید محمد حسین چند روز پیش از اینکه به سوریه برود، به من گفت، اگر یک وقت بخواهم به سوریه بروم، نظر شما چیست؟ گفتم عمری است می‌گویم «یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» خندید و گفت: همین را می‌خواستم.
پس از بازگشت از سوریه نسبت به نعمت ولایت شاکرتر شده بود
برای رفتن به جبهه سوریه خیلی زحمت کشید و این در و آن در زد. پس از بازگشتش نسبت به نعمت ولایت خیلی شاکرتر شده بود. می‌گفت؛ مادر خدا نیاورد روزی را که آنچه در سوریه دیدم، در ایران اتفاق بیفتد که ناموس مردم امنیت نداشته باشد و زن و بچه کنار خیابان گرسنه باشند. در گروه‌هایی که عضو بودم، سؤالاتی در این زمینه می‌پرسیدند، نوشتم اگر از هیچ کس خبر نداشته باشم، از پسرم که عزیزترین شخص برای من است، خبر دارم. هرکدام از ما وظیفه و رسالتی داریم اگر پسر من و دیگر رزمندگان و جوانان نروند، دشمن فردا در خاک ماست.
کدام خاک مقدس زیر سر «محمد حسین» قرار گرفت؟
از معراج شهدا خاک مقدسی را که از تفحص حدود 300 شهید ـ به صورت دسته جمعی ـ به دست آمده بود، آوردند و در قبر زیر سر «محمد حسین» گذاشتند. حضرت زهرا
(سلام الله علیها) برایش مادری کردند که بالشی از خاک تفحص 300 شهید زیر سرش باشد.
خودش هم تربت نابی از مرقد امام حسین(علیه‌السلام) داشت که هر چند وقت یکبار آن را باز می‌کرد، آیاتی را می‌خواند و آن را می‌بست.
مطالبه خانواده شهید
از قوه قضائیه
مطالبه مادر و پدر شهید از قوه قضائیه ریشه‌یابی و ریشه‌کنی غائله‌ است. کشف دست‌های پشت پرده و افراد وابسته به این جریان‌ها. شرایطی فراهم شود که در چنین مواقعی نیروی انتظامی بتواند شدیدتر برخورد کند و منتظر احکام خاصی نباشد.
محمدحسین شهید شد
اما «محمد حسین‌ها»
بیدار شدند
مادر ابراز می‌دارد که محمدحسین شهید شد اما «محمد حسین‌ها» بیدار شدند. هر «محمدحسینی» که بر زمین افتد، «محمد حسین‌ها» تربیت می‌شوند. راه حق همیشه زاینده است. از شهرهای دیگر می‌آیند و می‌گویند ما پشتیبان شما هستیم. پدر هم خاطرنشان می‌کند که جوانان که به اینجا می‌آیند مرا در آغوش می‌گیرند و می‌گویند چه کنیم تا محمدحسین شویم؟ او دیگر تنها فرزند ما نیست؛ فرزند انقلاب است و باید همه راهش را ادامه دهیم. محمدحسین با شهادتش مزد نوکری مجالس عزای آقا امام حسین(علیه‌السلام) و خدمت‌هایش در بسیج را گرفت. مادر شهید می‌گوید: «فرزندش در زمان خودش وظیفه‌اش را انجام داد و کار را سپرد به دست مابقی سربازان ولایت» به دست همان‌ها که نه پیامبر را دیدند و نه حتی پیر جماران را. تابش نور ولایت را از سیمای سماواتی امام خامنه‌ای دیدند که علمدار نهضت انبیاست و حقیقت را نشانشان می‌دهد. آنها در رکاب ولایت و منتظران ظهورند و می‌خواهند همچون محمدحسین باشند. خط سرخ شهادت ادامه دارد...    

منبع: کیهان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

R1359/P1359/S9,1299/CT12

منبع: تسنیم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۷۴۴۰۷۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، شهید عبدالرضا موسوی جانشین شهید  محمد جهان آرا در سپاه خرمشهر بود. این دو شهید بزرگوار تا پای جان برای حفظ شهرشان در هنگام تجاوز دشمن جنگیدند و همراه دیگر مدافعان خونین شهر مقاومت کردند.

چهارم آبان ۵۹ که خرمشهر سقوط کرد، همگی هم قسم شدند تا خاک میهن را از دشمن پس بگیرند، اما قسمت نبود هیچ کدام شان آزادی خرمشهر را در سوم خرداد ۱۳۶۱ ببینند. محمد جهان آرا در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ در حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان در کهریزک تهران به شهادت رسید و موسوی نیز در ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در جریان عملیات «الی بیت المقدس» و قبل از آزادی خرمشهر شهید شد.

به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید دکتر عبدالرضا موسوی، با فراهه عبدالخانی مادر و خاتون موسوی خواهر شهید گفت و گویی انجام دادیم.

بانو عبدالخانی مادر ۸۶ ساله شهید در بیان خاطراتی از آخرین ماه‌های حیات زمینی فرزندش می‌گوید: شاید دو یا سه ماه به شهادت عبدالرضا باقی مانده بود که هفته‌ای چند بار من را به گلزار شهدای آبادان می‌برد. آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و ما در آبادان حضور داشتیم.

مادر شهید ادامه می‌دهد: یکبار به عبدالرضا گفتم: پسرم! چرا این قدر من را به گلزار شهدا می‌آوری. جا‌های دیگری هم برای رفتن و سرزدن وجود دارد. در پاسخ گفت: "اینجا قطعه‌ای از بهشت است مادر جان! اینجا بهترین بندگان خدا آمریده اند. " دو یا سه ماه بعد خودش هم به شهادت رسید و پیکرش در همان گلزار دفن شد.

وی در بیان خاطره دیگری از فرزندش اظهار داشت: یک روز دیدم که عبدالرضا برمزار شهیدی قرآن می‌خواند. صوت بسیار زیبایی داشت. آن روز مرحوم همسرم (پدر شهید) همراه مان بود. گفتیم: عبدالرضا‌ای کاش بر مزار ما هم اینطور با صدای خوش قرآن بخوانی. گفت: نه من دوست دارم شما بر مزارم قرآن بخوانید. من و پدرش خیلی ناراحت شدیم. گفتیم تو جوانی، اما ما سن و سالی داریم. تو باید بمانی و حالا حالا‌ها زندگی کنی. ما برای تو آرزو‌ها داریم. اما عبدالرضا روی حرف خودش بود و می‌گفت روزی می‌رسد که ما برسر مزار او قرآن بخوانیم.

این مادر شهید می‌افزاید: پسرم در اواخر عمر زمینی اش مرتب به گلزار شهدا می‌رفت. خودش هم بوی شهدا را گرفته بود. یک روز در گلزار شهدای آبادان دیدم عبدالرضا کنار مزار شهید گمنامی ایستاده و در فضای خالی کنار مزار شهید، چوبی را به زمین فرو می‌کند. جلوتر رفتم و دیدم در آن فضای خالی کنار قبر شهید گمنام، مرتب این چوب را فشار می‌دهد. پرسیدم: چرا همچین کاری می‌کنی؟ گفت: اینجا محل دفن من است. زمانی که شهید شدم، من را اینجا دفن می‌کنند.

بانو عبدالخانی ادامه می‌دهد: آن زمان هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و به حتم اگر خونین شهر آزاد می‌شد و به شهرمان برمی گشتیم، به حتم او را در خرمشهر دفن می‌کردند. چون شهر ما آنجا بود. اما انگار به دل پسرم برات شده بود که قبل از آزادی خرمشهر به شهادت می‌رسد و پیکرش را در همین گلزار شهدای آبادان دفن می‌کنند. اتفاقا همین طور هم شد و پسرم چند روز قبل از آزادی خرمشهر به شهادت رسید و پیکرش را در جایی دفن کردند که خودش نشان داده بود.

خاتون موسوی خواهر شهید نیز از قول مادرش اظهار می‌دارد: چند ماه قبل از شهادت عبدالرضا، به خاطر علاقه و جایگاه بسیار بالایی که در خانواده داشت، می‌خواست همه را خصوصا مادرمان را آماده شهادتش کند؛ لذا زیاد مادرمان را به گلزار شهدا می‌برد و برسر مزار آنها قرآن می‌خواند و از مقام شهدا برای مادر می‌گفت. همه اینها به خاطر این بود که پدر و مادر را آماده شهادتش کند.

خواهرشهید بیان می‌دارد: مادرم قضیه چوبی را که برادرم در محل دفنش به زمین فرو برده بود را تعریف کرد. روز دفن عبدالرضا، این چوب درست بالای مزارش بود. ما آن چوب را می‌دیدیدم و به کرامت این شهید بزرگوار پی بردیم که چطور مدتی قبل از شهادتش، محل دفن خودش را نشان داده بود. مادر می‌گوید وقتی که من چوب را بالای مزار پسرم دیدم، همانجا فهمیدم خدا نگاه بسیار خاصی به او دارد.

خواهر شهید می‌افزاید: سال ۱۳۵۵ شهید عبدالرضا موسوی در رشته پزشکی در کل ایران نفر اول شد و همچنین نفر اول اعزام به خارج از کشور بود. این شهید بزگوار سرشار از نبوغ، استعداد، هوش، ذکاوت، پشتکار، تقوا، تواضع، مدیریت، مسولیت پذیری و البته خلوص محض بود.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • تصاویر مزاحمان نوامیس نازی‌آباد؛ درگیری خونین با مغازه‌داران معترض!
  • ننه گلبهار دوستت داریم
  • پیکر مطهر معلم شهید «حجت‌الله یوسفیه» در ورامین تشییع شد
  • پایان ۳۹ سال غربت/ تشییع پیکر معلم شهید در ورامین
  • شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود
  • شهادت نوزاد نجات یافته از شکم مادر شهید + فیلم
  • نیکا قربانی چه کسانی شد؟
  • آتش در خانواده نیکا شاکرمی
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • تسلیت استاندار خوزستان به مناسبت درگذشت مادر شهیدان دزفولی